ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده به سرم بهر همزبانی من
فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من
کجایی ای پدرم ؟ حال و روز من بینی
کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من
برای مادرم انقدر گریه کردم تا
غم جوانی اش آمد سر جوانی من
بیا و خوب ببین کوچه ی بنی هاشم
به جلوه آمده در وقت قدکمانی من
بیا و در رخ من روی مادرت را بین
کبود گشته چو او روی ارغوانی من
چگونه جسم مرا تا به روی بام کشید
عیان بود ز مچ پای ریسمانی من
هزار بال کبوتر نیابتاً ز حسین
رسید ، تا که کند کار سایه بانی من
سلام بر بدن بی سر عزیز خدا
سلام بر تن عریان سیدالشهدا