ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اینان که طبل خاتمه جنگ می زنند
دیگر چرا به خیمۀ ما سنگ می زنند؟
باران تیر و حمله غارت شروع شد
نقشی دگر ز ننگ در این جنگ می زنند
با تیشۀ جهالت و ظلم و عنادشان
بر ریشۀ عدالت و فرهنگ می زنند
تا نام حق دگر پس از این نشنود کسی
آتش به بال مرغ شب آهنگ می زنند
غفلت نگر که نعرۀ مستی و بی غمی
پیش امام خسته و دلتنگ می زنند
غارتگران درون خیامند و کودکان
از ترسشان به دامن من چنگ می زنند
بر چهره های خسته و مات و پریده رنگ
با سیلیِ خشونت شان رنگ می زنند
قلب (حسان) به یاد اسیران کربلاست
در هر کجا که قافله ها زنگ می زنند