ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوچه گردی نکن حبیب خدا
میهمانی ؛ تو منزلت داری
دعوتت کرده اند این مردم
تو از این کوفه دست خط داری
ای ولیِ فقیه دل خسته
ای ابرمرد ، قهرمان ، چه خبر !؟
نامه دادی حسین برگردد ؟
از امام زمانتان چه خبر ؟
رو نزن ، گوششان کر است امشب
با غم بی کسی مدارا کن
همه دارند می روند آقا
بی صدا گریه کن ، تماشا کن
چاله کندند بر سر راهت
تا که گودال را محک بزنند
ریسمان عداوت آوردند
تا به زخمِ دلت نمک بزنند
کوفه بال و پر شما را بست
کنج دیوار خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد
یاد پهلو شکسته افتادی
ضربه هاشان به پهلویت می خورد
دردهایت یکی دو تا که نبود
چقدر زود دوره ات کردند
کوفه ؛ گودال کربلا که نبود
با غروری شکسته آقا جان
سر دارالعماره ات بردند
باورم نیست با تنی بی سر
سمت میخ قناره ات بردند
آب در حسرت لبانت سوخت
لبِ پاره معذبی آقا
گریه هایت به کوفیان فهماند
فکر فردایِ زینبی آقا
تهمت خوردنِ شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با اینکه خیزران نزدند
دو سه دندانتان شکست آقا
خیزران گفتم و ؛ دلم خون شد
دهنم تیر می کشد چه کنم !؟
روضه ات را به سمت بزم شراب
دست تقدیر می کشد چه کنم !؟
بی ادب تا که چوب را برداشت
قلم آشفته شد ، مرکب ریخت
بی ادب چوب را که بالا برد
غم عالم به جان زینب ریخت
با غرور و کنایه گفت حسین
چقدر چهره ات شکسته شده
روی نیزه مگر نخوابیدی ؟
که چنین پلک هات بسته شده
طشت زر منبرت شده ؛ دیدی
دینتان زنده شد ، دعات گرفت
از ته جامِ من لبی تر کن
قاری خوش صدا ، صدات گرفت