ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با اضطراب و دلهره از روی بام ها
باشد از این سفیر به آقا سلام ها
در رو به روی دارالعماره ز کینه ها
باشد برای کشتن من ازدحام ها
حال و هوای شهر پر از بی وفایی است
بیعت شکسته اند همه بی مرام ها
این کوفیان بی خرد و تابع هوس
شرمی نکرده اند ز روی امام ها
اسفند توی کوره ی آهن بریختند
تا بوی کسب تازه رسد بر مشام ها
برخی برای گندم و برخی برای زر
حاضر شدند تا شکنند احترام ها
چندین هزار نامه برایت نوشته اند
بوی فریب می رسد از آن پیام ها
" مولا میا به کوفه " فقط ذکر مسلم است
شاید رسد به تو همه ی این کلام ها
" من سر بریده ی سر دارالعماره ام "
پس جان من فدای لب تشنه کام ها