ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست
حرف وفاداری ست امّا با وفا نیست
در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و بوی غربت
جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست
هم چون علی من نیز در کوفه غریبم
در قلب من جز مهر و عشق مرتضی نیست
ارزان ترین کالا شده شمشیر و نیزه
انگار کوفه جز به قتل تو رضا نیست
بر روی دیوار غریبی سر نهادم
زیرا همه بیگانه اند و آشنا نیست
با نائب تو این چنین کردند ، مولا
کوفه میا، کارش به جز ظلم و جفا نیست
دیروز این مردم همه تکبیر گویان
امروز حتی یک نفر هم هم صدا نیست
اول فداییِّ تو در کرب و بلایم
هر چند قربانگاه من در کربلا نیست
تا می توانی با خودت معجر بیاور
این جا جوان مردی ، مسلمانی ، حیا نیست
از بام هاشان بر سَرَم آتش نشاندند
با خواهرت برگو امان در کوچه ها نیست