ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کار من نیست که بنشینم و املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم ؟
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
از تو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو همانی که خدا گفت : تو ربُّ الارضی
سجده بر اَشهد ان لایی الّات کنم
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
چند وقتی ست به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه عرب !
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
آن که از کفر در آورد مرا مِهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
از چه امروز نیفتم به قدومت ، وقتی ...
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
روی خورشید تو خورشید پرستم کرده
با تجلّی تو در معرض سلمان شدنم
ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده ی قربان شدنم
جان به هر حال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
شان تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی
شانه ی سبز نبی باطنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی
انبیا نیز نرفتند چنین معراجی
انبیا نیز نرفتند تو اما رفتی
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
تو ولی هستی و منجیِ ولایت ، زهراست
تو هدایت گری و روح هدایت زهراست
آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینتِ اول تر و آخرتر از این
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم ...
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن دو تا " ذات " در این مرحله یک " ذات " شدند
این پیمبرتر از آن ، آن پیمبرتر از این
دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این ، بارِ نبوت همه در دست علی ست