ادامه ی شعر در ادامه ی مظلب
گرفته اند اجازه دم اذان با هم
بنا شده که فدایش کنند جان با هم
میان معرکه چون ذوالفقار می مانند
اگر یکی بشوند این دو نوجوان با هم
ز داغ آینه مانند شمع می سوزند
نشسته اند به سوگش دو شمعدان با هم
ز خون این دو گل ، از دشت لاله می روید
زدند چون به دل لشکر خزان با هم
نصیب جعفر طیار کربلا شد ، چون
شکسته است دو بالش در آسمان با هم
دو گوشواره ی زینب به خاک افتادند
شدند در پی آن خولی و سنان با هم
ضریح در بغل آن ها به خیمه برگشتند
حسین در بغل هر دو مهربان با هم
سر بریده یشان رزق نیزه داران است
شدند روزی شان مثل آب و نان با هم
به زلف در همشان روی نیزه می سازند
کنار محمل زینب دو سایبان با هم