ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پروانه شدم تا که بسوزند پرم را
در خون بنشانند ز داغت جگرم را
از خاک قدم هات خدا ساخت مرا و
در دست تو انداخت قضا و قدرم را
سنخیت من با تو در این قطره ی اشک است
از جنس تو کرده است خدا چشم ترم را
حالا که قرار است عصا دست تو باشد
ای کاش به دریا بکشانی گذرم را
گفتند که می رفت سرت بر سر نی ها
بگذار به دنبال بیارند سرم را
بسیار شنیدم غزل از دور و بری ها
پر کن ز غزل های خودت دور و برم را