ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب وداع هجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنّا کنم تو را
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نی سر، نه پیرهن، ز چه پیدا کنم تو را ؟
برگیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو
خود نوحه مادرانه چو زهرا کنم تو را
ریزم به حلق تشنهی تو اشک چشم خویش
سیراب، تا که ای گل حمرا کنم تو را
دشمن نداد آبت اگر، غم مخور حسین
صحرا ز آب دیده چو دریا کنم تو را
ای آن که داغ های جگرسوز دیده ای
اکنون به اشک دیده مداوا کنم تو را
خواهم که سیر بینمت امّا حسین من
کو صبر و طاقتی که تماشا کنم تو را ؟
شمع تو گشته ام که بسوزم برای تو
از عشق خویش قبلهی دل ها کنم تو را
هر جا روم لوای عزایت به پا کنم
ماتم سرا، سراسر دنیا کنم تو را
خون خداست خون تو پامال کی شود ؟
در شام و کوفه محکمه برپا کنم تو را
گوئی حسان که میشنوم از گلوی او
هر چیز خواهی از کرم اعطا کنم تو را