ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاور نداشتی
عباس و قاسم و علی اکبر نداشتی
دور خودت به جز
انبوه غم ، سیاهی لشکر نداشتی
هل من معین تو
یعنی مدافعی دم آخر نداشتی
پس غیر ذوالجناح
دور و برت محافظ دیگر نداشتی
افتاده بودی و
جز زخم تیر و نیز به پیکر نداشتی
هی چنگ می زدند
بر جسم تو چرا که برادر نداشتی
می سوخت صورتت
در حال سجده بودی و سر برنداشتی
آن لحظه در سرت
فکری به جز شفاعت نوکر نداشتی
والشّمر جالسٌ
پس حاجتی به دادن حنجر نداشتی