ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشک من در ماتمت از آب زمزم بیشتر
با غمت من خوش ترم آقا بده غم بیشتر
لحظه های عمر من در داخل هیأت گذشت
در تمام سال مجنونم ، محرّم بیشتر
هر چه کردم در قبال تو یقین دارم کم است
کن حسابش لااقل یک خورده از کم بیشتر
هم بِحار و هم مقرّم هم لهوف را خوانده ام
آن دو تا آتش به جانم زد ، مقرّم بیشتر
اشکِ چون سیل رباب ، ارباب را بیچاره کرد
خواهرش زینب ولی با اشک نم نم بیشتر
قامت ارباب خم شد در کنار اکبرش
در کنار پیکر عباس شد خم بیشتر
تیر سمّی حنجر شش ماهه را بوسید سخت
تیر هم از پا درآوردش ولی سم بیشتر
شمر گفتا خنجرم بر حنجرش کاری نشد
بی اثرتر بود هر چه می کشیدم بیشتر
هر نفس از خیمه آتش بیشتر شعله گرفت
بازدم هم سوخت در شعله ولی دم بیشتر
هر کسی با بردن چیزی دل زینب شکست
ساربان با بردن انگشت و خاتم بیشتر
گرچه درهم بود اوضاع سر و گیسوی او
گیسوانش روی نیزه ریخت درهم بیشتر
از حکایات تنور ، عرش خدا بی تاب شد
مادرش بی تاب شد قدر مُسلّم بیشتر
سیلیِ محکم همه خوردند اما دخترش
خورد از بین همه سیلیّ محکم بیشتر