ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
می شود سوخت و خاکستری آورد به دست
باید اینگونه شد و دلبری آورد به دست
یک شبی مرحمت گوشه ی چشمی باید
تا که بتوان سحر بهتری آورد به دست
خاک زیر قدم یار پُر از قربانی ست
باید از جان بگذشت و سری آورد به دست
می شود بال به معراج رسیدن را داشت
با تو جبریل پرید و پری آورد به دست
کَرَم آنقدر در خانه یتان بسط نشست
تا گدایی شریف دری آورد به دست
کربلا ، هر چه که روزی بشود باز کم است
کاش می شد سفر دیگری آورد به دست
هر که آیینه شد و نور شد و آدم شد
از حسینیه ی چشم تری آورد به دست
خیمه ها سوخت و چند تکه فقط باقی ماند
لاجرم زینب از آن معجری آورد به دست