ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کنار کوه صفا هم دلش صفا نگرفت
کسی که زیر لوای حسین جا نگرفت
اگر چه سنگدلی خوب نیست بد هم نیست
که خاک با همه ی نرمی اش جلا نگرفت
صداش کن که حسین عاشق صدازدن است
به این دلیل ، همان ابتدا دعا نگرفت
شکایتی مکن از طرز دستگیری او
همین بس است ز لطفش ، مچ تو را نگرفت
به خود ببال اگر صید دام او شده ای
که تیر غمزه ی چشمش ره خطا نگرفت
شود به دم زدن از غیر حضرتش ، محکوم
کسی که بر در این آستانه پا نگرفت
هزار سال کند عمر باز ناکام است
کسی که رخصت رفتن به کربلا نگرفت
بدون نسخه نویسیِّ تربت اعلاش
مریض هیچ کسی در جهان شفا نگرفت
از آن غروب که او سر گذاشت بر سر نی
به جز به گوشه ی غم ، هیچ نی ، نوا نگرفت
به یاد طشت طلا بود و داستان سرش
که عمداً از کرمش ، سائلش ، طلا نگرفت