ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مُهر فراق بر جگرم خورد بی حسین
زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین
می خواستم نسوزم از این شعله ها ولی
آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین
من که شب سیاه ندیدم تمام عمر
تیر سه شعبه بر قمرم خورد بی حسین
دست تو نیست ؛ نیزه مرا راه می برد
خیلی به دست و بر کمرم خورد بی حسین
پیرم ... توان تند دویدن نداشتم
فریادها به روی سرم خورد بی حسین
ما را ندیده بود کسی وقت بودنت
چشم غریبه سمت حرم خورد بی حسین
ماییم و آستین لباسی که معجر است
دستی به دست شعله ورم خورد بی حسین
ما داغدیده ایم ولی ساز می زنند
خنده به اشک چشم ترم خورد بی حسین
سنگم که می زدند دو دستم نقاب بود
باران سنگ بر سپرم خورد بی حسین
بی محرمم ؛ بلند شو ای محرم حرم
من ماندم و اسیری و اشک و غم حرم