ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همیشه ساکن ما طی سالیان مدید !
امیر ! فاتح دیرین قلعه های جدید !
شکوه شعله ورت شاه آسمان ابد
که روشن است هنوز از گذشته های بعید
بهشت و دوزخی از نو بنا شدند انگار
به پای منبر قانون گذار بیم و امید
از آفرینش آدم ، سپرد دست خدا
به ذوالفقار جدا کردن سیاه و سپید
اگر نبود خط ذوالفقار ، گم می شد
سر بریده ی تاریخ در صدای یزید
پناهگاه جهان شد حضور مرتفعت
- که خاک پست سزاوار سیل های شدید -
هماره تابش خود را به ما سخاوت کن
که تشنه ایم به نوری همیشه گرم و جدید