ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آشفته ام آواره ام در پشت درها
کوه پر از دردم پر از خون جگرها
یکریز می بارم به روی جانمازم
دیگر خداحافظ خداحافظ سحرها !
گفتم به دستت می رسد " ای کاش هایم "
نفرین به بال سنگی این نامه برها
دیروز با نان شماها قد کشیدند
حالا چه بی رحمند شمشیر پدرها
نقش و نگار صورتت حیف است برگرد !
هرگز میا ای ماه من ! این دور و برها
تو یک هزار و سیصد و پنجاه زخمی
من ضربه ای دیدم فقط از درد سرها
حالا تمام کوچه ها را گشته ام من
حالا تنم از کوچه ها دارد اثرها
این چندمین شب از کدامین ماه باشد ؟
پس کی می آیی شهر کوفه شاه سرها !