ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گاهی میان عاشقی حیران شدن خوب است
گاهی دچار غصه ی هجران شدن خوب است
اصلا در اینجا بی سر و سامان شدن خوب است
وقتی وصالی نیست پس گریان شدن خوب است
این روزها کارم به غیر از گریه زاری نیست
این حال و روزم ... گریه هایم ... اختیاری نیست
باید به دنبال گدایی در سحر باشم
انگار باید من همیشه خون جگر باشم
عیبی ندارد که دوباره پشت در باشم
راهم نده ... بگذار پس این دور و بر باشم
تنها تو درد و غصه هایم را خریداری
خیلی هوای نوکران خویش را داری
جز گریه و غم از شما چیزی نمی خواهم
من غیر عشقت از خدا چیزی نمی خواهم
بیمارم و غیر از شفا چیزی نمی خواهم
اصلا به غیر از کربلا چیزی نمی خواهم
آقا نمی دانم مرا هم می بری یا نه ؟
در اربعین امسال من را میخری یا نه ؟
حالا که به هجر حریمت مبتلا هستم
حالا که محتاجم ... گدای یک عطا هستم
پس دست بر دامان سلطانم رضا هستم
آقا نگاهی گر کند حاجت روا هستم
وقتی رضا دارم دگر غصه ندارم من
گیرم که جا ماندم به مشهد می روم اصلا
زینب رسیده پیش تو ، ای آشنا برخیز
خواهر رسیده ... ای اسیر نیزه ها برخیز
پاسخ نمی گویی سلامش را چرا ... برخیز
ای کشته ی عطشان دشت کربلا برخیز
در شام یک دختر در آن ویرانه جا مانده
زینب رسید ... اما چرا دردانه جا مانده