ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لحظه ای دنیا ندیده آرمیدن های من
سوخته از دست غم بال تپیدن های من
می رسم تا کربلا با محمل بارانی ام
بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من
نیزه و شمشیر ها آماده ی مهمانی اند
وای از گودال و وای از داغ دیدن های من
سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین
از حرم تا قتلگاه تو دویدن های من
یادگار مادرم ! آن روز می آید چه زود
از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من
با همه می آیم و تنها از اینجا می روم
مُردنم آسان تر از این دل بریدن های من
داغ ها را یک تنه تا به قیامت می برم
می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من