ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رنگ سپید ؛ رنگ حنای سرت شده است
لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است
خطبه بخوان به رقص درآور کلام را
نهج البلاغه مشتری منبرت شده است
سرچشمه ی کرامت و لطف کریم ها !
کوثر دخیل گوشه ی چشم ترت شده است
از نسل دختر تو امامت ادامه یافت
پیغمبری و فاطمه ات کوثرت شده است
من برگ زردی از شجره نامه ی توام
خار و خسی که آمده و نوکرت شده است
چشمی که گریه کرده ، تو را ، یا حسین را
لبریز لطف و مرحمت مادرت شده است
قلب حسین پیش تو جامانده در بقیع
قلب حسین مقبره ی اطهرت شده است
غیر از ضریح کهنه ، ضریح نو حسین
مشتاق پای بوسی خاک درت شده است
خون حسین نام تو را دم گرفته است
گودال هم برای تو ماتم گرفته است
دردت زیاد بود و برایت دوا نبود
زخمی عمیق تر ز غم کوچه ها نبود
دیوار کوچه نیز به تو طعنه می زند
سنگ صبور گفتن آن ماجرا نبود
عرش خدا تحمّل آن داغ را نداشت
گر شانه ی خمیده ات آنجا عصا نبود
اما شهادتین لبت این چنین سرود
داغی بزرگتر ز غم کربلا نبود
روزی شبیه روز حسینت نمی شود
جسمت کبود بود ولی زیر پا نبود
رنگ سپید گر چه به موی تو چنگ زد
زلفت به دست باد نبود و رها نبود
آخر به دامن پسرت سر گذاشتی
دیگر سخن ز نیزه و طشت طلا نبود
تو پاره پاره ی جگرت بین طشت ریخت
نه ... پاره پاره ی جگرت در عبا نبود ....
غارت زده است چون حسنش را ز دست داد
انگشتری و پیرهنش را ز دست داد