ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یار اگر وقت نیاز از یار خواهش می کند
بنده هم از خالق دادار خواهش می کند
رنگ خفّت را نخواهد دید هرگز ، مثل ما
هر کسی از حیدر کرّار خواهش می کند
جای آن دارد شود کارش سلیمان پروری
سائلی که از علی ، بسیار خواهش می کند
گر که سلمان هم نشد یک روز قنبر می شود
هرکه از مولاش ، با اصرار خواهش می کند
تا بگیرد روزیِ یک عُمـر ، حرف تازه را
شعر از او روزی هزاران بار خواهش می کند
تا که موجودیّتش در هر کجا ثابت شود
نور از او در عالَم انوار ، خواهش می کند
تا بگردد صبح و شب ، بر گنبدِ شاه نجف
صبح و شب این گنبد دوّار خواهش می کند
تا بِچسبد مست ، بر آهن ربای دست او
تیغ هم در عرصه ی پیکار خواهش می کند
تا که قدری بر فرازش مدح مولا سر دهد
دار هم از میثم تمّار ، خواهش می کند
این سیاه آلوده ی بی دین به درگاه نجف
پا به پای مردم دین دار خواهش می کند
دست پُر از صحن دلباز نجف بیرون رود
هر کسی با چشم گوهر بار خواهش می کند