ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا یاد من دادید رسم سوختن را
دیگر نمی بینم به جز شادی ، مِحَن را
تا دفعه ای همسفره ی یعقوب باشم
هرگز نکردم ترک این بیت الحَزَن را
هرگز طمع بر شأن دربانی ندارم
حداقل از من مگیر این در زدن را
در وصف چشمانت کسی شعری نوشت و
از چشم من انداخت آهوی خُتن را
بالا گرفتم دست های حاجتم را
یعنی بگیر این دست های سینه زن را
پیراهن از عشقت دریدم بلکه فردا
در قبر از شوق تو بشکافم کفن را
همراه با مهر تو مولا در دلم ریخت
داغ شهید تشنه ی عریان بدن را
قربان آن مادر که پشت در گره زد
لب های من با ناله ی یابن الحسن را