ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
" این بارگاه قدس که از عرش برتر است
آرامگاه دختر موسی بن جعفر است "
جانم فدای گنبد زردش که سال هاست
خورشید از تشعشع نورش ، منّور است
بر شانه های گرم حرم تکیه کرده مست
این دو مناره که به بلندای محشر است
در چشم ما ، زمرّد و درّ و عقیق و لعل
گر چه رواق ها همه از سنگ مرمر است
جایی که شهر قم ، حرم آل فاطمه ست
تولیّتش به عهده ی او تا به محشر است
عطر مزار گم شده را پخش می کند
قبری که عکس واضحی از قبر مادر است
او خواهر امام رضا نه ، که عشق اوست
اصلاً بگو که دار و ندار برادر است
از اشتیاق آمدنش سمت شهر طوس
فهمیده ام امام رضا ، جان خواهر است
مثل برادرش شده ، یعنی که پلک هاش
زخمی ز فرط گریه بر آقای بی سر است
با گریه خو گرفته کنارش دو چشم ما
جایی که اشک دیده ی او روضه پرور است
خیلی شبیه حال رباب است حال او
از بس به یاد خشکی لب های اصغر است
زهر جفا چه ها که نکرده ست با دلش
در این دقایقی که نفس های آخر است
هر چند داغ دیده و هجران کشیده ، باز
شکر خدا که روی سرش ، دست مَعجر است
یک لحظه رو به جانب گودال کن ببین
زینب هنوز خیره به رگ های حنجر است
شلاّق و کعب نیزه و سیلی به یک طرف
زخم زبان شمر ز هر چیز بدتر است