ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ضریح شیشه عطری ست در زمین مانده
شمیم حنجرهی توست بعد از این مانده
شمیم حنجرهی توست این حوالیها
که حسرتش به دل جنت برین مانده
فدای حنجرهات تا همیشه باید گفت:
ز خون سرخ حسین است این که دین مانده
از آن حروف مقطع بر اوج نیزه بخوان
میان مصحف طف سرِّ حا و سین مانده
چگونه باز کنم روضه های مقتل را
هنوز قصۀ تو تلخ و سهمگین مانده
چگونه داغ تو را شرحه شرحه شرح دهم
که ردِّ سنگ بر آیینۀ جبین مانده
چه اتفاق رفیعی ست خاک این گودال
میان گودی آن پیکر این چنین مانده
فدای حنجرهات... شمر میرسد از راه....
به جای روضه در این بین نقطه چین مانده
هنوز بهت ز چشمان دخترت پیداست
هنوز این همه پیکر که بر زمین مانده
ربوده است چرا ساربان عقیقت را
هنوز نیزه و شمشیر و خوود و زین مانده
کشاندهاند به این دشت بیت الاحزان را
و مادری که از این ماجرا حزین مانده