ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چقدر آیینۀ کربلا شدن سخت است
کنار خیمهتان مبتلا شدن سخت است
تپش گرفته دلم، آسمان چرا ابری است؟
پر از غبار شده باز هم هوا ابری است
همیشه هر شب جمعه که میرسد غوغاست
صف ملایکه از عرش تا زمین پیداست
شبی که بوی عطش کامی جهان دارد
شبی که روضۀ یک طفل بی زبان دارد
شبی که پیکر خورشید در حرم مانده
کسی درون دلم روضۀ تو را خوانده
شب نزول ملائک شب هبوط زمان
شب گشایش دستان خالی انسان...
شب رسیدن مضمون به بیتهای غزل
شب چشیدن قاسم ز جام های عسل
شب ترنم فریاد تشنگان وصال
شب تجلی وحی است در جلال و جمال
و قطره قطرهی باران عرش در راه است
کسی که میرسد از دور حضرت ماه است
تمام صحن تو از روضه چون عطش زار است
و زیر قُبۀ سرخ تو عشق در کار است
و هر که در حرم توست روضه خوان تو شد
دلم اسیر کمی روضه از زبان تو شد
فدای زخم دلت... آه داغدار توأم
میان سینه زنان... باز بی قرار توأم
چقدر سوره ی کوثر که میشود روضه...
چقدر پیکر بی سر که میشود روضه...
کنار مادر سادات روضه خواندم... وای
چقدر سخت شده وای... زنده ماندم... وای
کسی درون حرم روضه خوان دختر توست
همان سه ساله که انگار مثل مادر توست
گرفته دست به پهلو و میرسد از راه
چگونه شرح دهم ...لا اله الا الله...
تمام پیکر او مثل بید خسته شده است
مگر که پهلوی این طفل هم شکسته شده است
خدا به داد دل مادر شما برسد
چو مثل هر شب جمعه به کربلا برسد...
و این حکایت شبهای جمعه در حرم است
برای سینه زدن باز جای مان که کم است
حضور هیئت اشک است کوچه باز کنید
«وان یکاد بخوانید و در فراز کنید»