ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زنده در هر دو جهان نیست به جز کشته ی دوست
کشته ام کشته ی او را که جهان زنده به اوست
از در دوست در آ، جلوه گه دوست ببین
که رخ دوست نبینی مگر از دیده ی دوست
خضر ما تشنه ی دریا شد و ما تشنه ی وی
وین زلال از دل دریاست که ما را به سبوست
چشمه ها چشم مرا هر سر مو از غم توست
ای که در باغ تنت، چشمه ی خون هر سر موست
پیش ما از همه سو قبله به جز روی تو نیست
وجه اللهی و روی تو عیان از همه سوست
تیر باران چو تنت از همه سو گشت حسین
سوی حق روی دلت از همه و از همه سوست
گشت از خون تنت کرب و بلا دشت ختن
اینک از تربت او صورت من غالیه بوست
سجده بر خاک تو شایسته بُود وقت نماز
ای که از خون جبینت به جبین آب وضوست
هر کریمی نشود کشته بر آزادی خلق
جز تو ای زنده که جود و کرمت عادت و خوست
بر لب خشک تو جیحون رود از چشم ترم
هر کجا رهگذرم بر لب بحر و لب جوست
زخم شمشیر ندیدم که بدوزند به تیر
جز جراحات عروق تو که این گونه رفوست
تشنه اطفال تو در بادیه مردند و هنوز
خضر بر چشمه ی خضرای لبت بادیه پوست
ناوکم بر دهن آید، که نگویم به کسی
اصغرت را ز کمان، تیر سه پهلو به گلوست
تیغ فولاد کجا، روی لطیف تو کجا؟
دل بر آن روی بگرید اگر از آهن و روست
زنده ی جاوید کیست؟ کشته ی شمشیر دوست
کآب حیات قلوب از دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمه ی دوست دوست
آن که هلاکش نمود ساعد سیمین یار
باز به آن ساعدش کشته شدن آرزوست
بنده ی یزدان شناس موت و حیاتش یکی است
زانکه به نور خداش، پرورش طبع و خوست
آن شجری را که حق بهر ثمر پرورید
بانگ «أنا الحق» زند تا ابد از مغز و پوست
عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟
قصه ی ناموس و عشق، صحبت سنگ و سبوست
عاشق دیدار دوست، اوست که همچون حسین
زردی رخسار او، سرخ ز خون گلوست
دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش
منت شمشیر دوست بر بدنش مو به موست
گر به اسیری برند عترت او دشمنان
هر چه ز دشمن بر او، دوست پسندد نکوست
تا بتوانی "فؤاد" در غم او گریه کن
بر تو ازین آب رو، نزد خدا آبروست