ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به صبح واقعه در خیل دوست دارانش
به ظهر حادثه در جمع بی قرارانش
غروب بر سر نی باز بین یارانش
"به ذکر و زمزمه چاووش سر به دارانش
امیر لشکر انبوهِ نی سوارانش"
چه باک اگر سر نی زلف او رها مانده است
چه باک اگر که سر از پیکرش جدا مانده است
قرار بود خدا مانَد و خدا مانده است
"سری به شیوه رها از تنی که جا مانده است
کنار پیکر معدودِ بی شمارانش"
کسی که روح قدُس کرده بود تأییدش
همه ملائکه شاگرد درس توحیدش
غروب، زینب از آن سوی دشت می دیدش
"به سعی و هروله در پیش، ماه و خورشیدش
به اشک و آه به دنبال، باد و بارانش"
اگر چه تشنه ولی تشنگان سقّایند
اگر چه خسته ولی سربلند و والایند
که اهل بیت خدا وارثان زهرایند
"به پای تاول و لب های تشنه می آیند
پیاده در غل و زنجیر یادگارانش"
هزار سال گذشته است و آشکار و نهان
هزار سال گذشته است و پیرمرد و جوان
هزار سال گذشته است و کودکان و زنان
"چو روشنای اذان از چهارسوی جهان
به گوش می رسد آوای سوگوارانش"...
حسین کیست که این نغمه زیر و بم زده است
حسین کیست که عشق از حسین دم زده است
حسین کیست که بر نون و والقلم زده است
"قیامتی که به مدحش خدا رقم زده است
قصیده ای به بلندای روزگارانش"