ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نایِ نی تر شد از فغان افتاد
گوشه ای جام شوکران افتاد
روضه ات را جگر نمی فهمد
ردِ اشکم به استخوان افتاد
چقدر گرمِ ذکر و تسبیحی !؟
تشنه لب، نیزه از دهان افتاد
گیسوانت ضریح حاجات است
سرتان دستِ این و آن افتاد
یاد انگشتر تو افتادم
تا نگاهم به ساربان افتاد
عاقبت شهر سایه اش را دید
نام زینب سرِ زبان افتاد
روی نی هم قمرکنارت بود!
پابه پای تو هم زمان افتاد
لبِ یحیایی ات، کلیم شهید
سر و کارش به خیزران افتاد
سیل اشک آمد و غزل را بُرد
قلم شاعر از توان افتاد