ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خوشا از دل نم اشکی فشاندن به آبی آتش دل را نشاندن خوشا زان عشقبازان یاد کردن زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودن نوای نی نوایی آتشین است بگو از سر بگیرد، دلنشین است نوای نی نوای بی نوایی است هوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگ شفای خواب گُل، بیماری سنگ قلم،تصویر جانکاهی است از نی علم،تمثیل کوتاهی است از نی خدا چون دست بر لوح و قلم زد سر او را به خط نی رقم زد دل نی ناله ها دارد از آن روز از آن روز است نی را ناله پرسوز چه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟ سری سر مست شور و بی قراری چو مجنون در هوای نی سواری پر از عشق نیستان سینه او غم غربت،غم دیرینه او غم نی بند بند پیکر اوست هوای آن نیستان در سر اوست دلش را با غریبی، آشنایی است به هم اعضای او وصل از جدایی است سرش برنی، تنش در قعر گودال ادب را گه الف گردید، گه دال ره نی پیچ و خم بسیار دارد نوایش زیر و بم بسیار دارد سری برنیزه ای منزل به منزل به همراهش هزاران کاروان دل چگونه پا ز گل بردارد اشتر که با خود باری از سر دارد اشتر؟ گران باری به محمل بود بر نی نه از سر،باری از دل بود بر نی چو از جان پیش پای عشق سر داد سرش بر نی ، نوای عشق سر داد به روی نیزه و شیرین زبانی ! عجب نبود ز نی شکر فشانی اگر نی پرده ای دیگر بخواند نیستان را به آتش می کشاند سزد گر چشمها در خون نشینند چو دریا را به روی نیزه بینند شگفتا بی سرو سامانی عشق! به روی نیزه سرگردانی عشق! ز دست عشق در عالم هیاهوست تمام فتنه ها زیر سر اوست !