ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از حرم طفل ربابِ تازه ای برخاسته
شال بسته ، با نقاب تازه ای برخاسته
گرچه افتادند روی خاک ها خورشیدها
تازه مغرب ، آفتاب تازه ای برخاسته
باد دارد از مسیر چشم هایش می وزد
لاجرم بوی شراب تازه ای برخاسته
بیشتر شد تشنگی ها ، او خودش آب ، آب بود
پشت پایش آب … آب تازه ای برخاسته
با همه پیغمبران ، پیغمبری ام فرق کرد
روی دستم یک کتاب تازه ای برخاسته
آن همه لبیک گفتن یک طرف ، این یک طرف
پرسشِ ما را جواب تازه ای برخاسته
ریخت بر هم لشکری را تا که بر دستم رسید
با حضورش بوتراب تازه ای برخاسته
زود یا خوابش کنید و یا مراعاتش کنید
تازه این کودک ز خواب تازه ای برخاسته
این بلاتکلیفی ام از ناتوانی نیست نیست
تیر با یک پیچ و تاب تازه ای برخاسته
گردنی که خشک باشد آخرش این می شود
تیر هم که با شتاب تازه ای برخاسته
روی این دستم تنش بر روی این دستم سرش
آه بفرستم کدامش را برای مادرش