ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نامردهای شهر ، هم در را شکستند
هم حُرمت ساقی کوثر را شکستند
میخانه را آتش زدند و پیش چشمِ
ساقی عالم ، جام و ساغر را شکستند
اجر رسالت را ادا کردند ... این طور
در پشت در پهلوی مادر را شکستند
در را چنان با غیظ با پا باز کردند
که هم زمان با سینه اش ، سر را شکستند
با کُشتن یک سوّم از سادات عالم
بدطینتان ، قلب پیمبر را شکستند
پس با غلاف تیغ قنفذ ، بین کوچه
بی رحم ها ، بال کبوتر را شکستند
با بودن زهرا نمی شد ، صبر کردند
تا توی مسجد ، فرق حیدر را شکستند
ضدّ علی بودند که در کربلا هم
فرق سر شهزاده اکبر را شکستند
ضدّ علی بودند و با تیر سه شعبه
حجم گلوی ناز اصغر را شکستند