ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه ! نگویم نظر لطف به من کم کردی
تو همانی که مرا یک شبه آدم کردی
خیس باران عزای تو شدم تا آنجا
که یقین کرد دل غمزده پاکم کردی
به همین ختم نشد ... قصّه از اینجا گُل کرد
که مرا در حرمت بردی و محرم کردی
نتواند احدی باز کند غیر خودت
گره ای را که شب وصل ؛ تو محکم کردی
مادرم بانی خیر است ولی می دانم
تو مرا سینه زن ماه محرّم کردی
لب خود بسته ام و هیچ نخواهم گفت از ؛
آنچه بر من وسط روضه مجسّم کردی
بی علمدار شدی و سر نی زلفت را
عوض بیرق غارت شده پرچم کردی
علقمه شاهد عرض منِ دلسوخته است
زیر بار غم عبّاس کمر خم کردی
چه به روز دل پر درد تو آمد آقا ؟
پاره های بدنش را که منظّم کردی