متن شعر در ادامه ی مطلب
افلاک را طلوع تو بر نیزه تار کرد
خورشید را چگونه توان نی سوار کرد
هر سنگ بر غم تو به دشت بلا گریست
عشقت حسین با دل سنگی چکار کرد
نام تو می برد دل و من در تحیّرم
ما را چگونه عشق تو بی اختیار کرد
در پای روضه این همه اشکی که می رود
هنگامه ی خزان مرا چون بهار کرد
عمرش دراز آن که مرا دست تو سپرد
یعنی مرا به کشتی عشقت سوار کرد
در مجلس عزای تو قبل از تولّدم
مادر حسین گفت و مرا بی قرار کرد
وقتی که دارِ قالی دل شد عَلَم
خدا نقش تو را کشید در این پود و تار کرد
تا زنده ایم تحت لوای تو می رویم
ما را دعای مادر تو استوار کرد
این گونه را به خاک منه معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد، سرم که هست
موی مرا و رَخت تو را بافت مادرم
زان خاطرات پیرهنت به سرم که هست