متن شعر در ادامه ی مطلب
آتش بزن ولی ز حریمت نمی روم
هرگز مباد لحظه ای از تو جدا شوم
وقت سرشتن گل شیعه محرّم است
حق خواسته که گرمی بزم عزا شوم
آقا قسم به زینب مظلومه ات دهم
قسمت نما که دفن به کرب و بلا شوم
صحبت از موسی و طور و ذوق عمرانی بس است
من پدر می خواستم توضیح عرفانی بس است
قرعه ی آن قبله ی سیار بر ما اوفتاد
ای خرابه غبطه بر دیوار نصرانی بس است
روح کامل گشت ، من هر روز لاغر می شوم
فصل تجرید است ، از پیکر نگهبانی بس است
گریه را مخفی نخواهم کرد زیر آستین
تیغ از رو بسته ام ، عرفان پنهانی بس است
بوسه ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت
پس ادا کن قرض خود را ،این صبر طولانی بس است
شرح مویی که ندارم بیش از این از من مخواه
از پریشان حالی ام هر قدر میدانی بس است
هرچه خوردم زخم بود و زخم بود و زخم بود
سفره ات را جمع کن مهمانی بس است
چون علی اکبر مرا هم در عبایت جمع کن
خدا قوت واقعی دارید، خسته نباشید.....
افتخار لینک میفرمایید؟
البته این وبلاگ رو هم لینک کنی ممنون میشم
http://merajion.blog.ir/