متن شعر در ادامه ی مطلب
شب از غم نهانی من گریه می کند
باران به زندگانی من گریه می کند
شب ها که با مزار تو نجوا کند دلم
قبرت به نوحه خوانی من گریه می کند
شب های بی ستاره شهر مدینه هم
بر ماه قد کمانی من گریه می کند
مولای کائناتم و گمنام شهر خود
غربت به میزبانی من گریه می کند
وقتی حسین و با حسنم نوحه می کنند
زینب به روضه خوانی من گریه می کند
در سینه حبس شد نفسم زود رفته ای
پیری بر این جوانی من گریه می کند
دانم که زیر خاک برای غریبیم
بیمار استخوانی من گریه می کند
تیغ از غلاف خانه نشینی نمی کشم
صبرم به ناتوانی من گریه میکند
بازوی تو هنوز ورم کرده مانده است
فریاد ناگهانی من گریه میکند