ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نبض عالم تند تر از پیش گویا می زند
طبع سرد خاک هم دارد به گرما می زند
علت معراج رفتن ها مشخص شد ، چه بود
هر که زهرا را بفهمد ... دل به دریا می زند
می رود رو به کمال آنقدر که حیدر شود
ذو الفقار عدل و رحمش ، برق خوشنامی زند
فاطمه نوریست که وقت طلوعش ، آفتاب -
چون خجالت می کشد از این سمت ، جا می زند
از مناجات خدیجه می شود فهمید که ؛
حرف هایش را چونان طفلی به زهرا می زند !
خانه ی حیدر ندارد احتیاجی به حصیر
مادر این خانه بر فرش جنان پا می زند
واقعش این است دنیا رفته ، به پابوس او
هر چه در ظاهر قدم بر خاک دنیا می زند
پاره ی جان رسول ، آنگونه وارد می شود ؛
که روایت حرف از " قام الیها " می زند
می نویسد تا خدا امضای خود را "فاطمه"
زیر آن با مهر خود " ام ابیها " می زند