متن شعر در ادامه ی مطلب
این عشق که پیدا شدنش دست خودم نیست
بالطبع که شیدا شدنش دست خودم نیست
جا کرده به دل پا شدنش دست خودم نیست
شامی است که یلدا شدنش دست خودم نیست
از دست من این می رسد آواز بخوانم
از شوق شکوه شب پرواز بخوانم
حال من و امثال مرا کیست بفهمد
نقص رطب کال مرا کیست بفهمد
تعبیر شب فال مرا کیست بفهمد
خاکستری بال مرا کیست بفهمد
از بس پی یا فاطمه یا فاطمه رفتیم
دور و بر او کسوت پروانه گرفتیم
هرچند ثواب سخن از فاطمه کم نیست
وصف کمی از فاطمه هم کار قلم نیست
رفتن به سوی منزل او کار قدم نیست
این سیل نمایان شده جز قطره و نم نیست
الله که توصیف نشد با لب و ابرو
زهرا که عیان نیست به جز بر علی و هو
زهرا نمک آب و گل احسن رب است
زهرا همه جا میسره تا میمنه رب است
زهرا سر سجاد? خود یک تنه رب است
حرفی که زدم مطمئناً گردن رب است
این کیست که می شاید از او رب شده باشد
یک چشمه از او حضرت زینب شده باشد
ای آینه ی دیده ی مرآتی معراج
حسن سحر پیر خراباتی معراج
خوش طعم ترین سیب ملاقاتی معراج
ای دخترک احمد و سوغاتی معراج
پس چله نشینی پدر داد نتیجه
از بوی خوشت بود که افتاد خدیجه
بالا بنشین و به همه حکم بران و
پیغام خدا را به خلایق برسان و
گه گاه به این سائل مسکین بده راه و
گه گاه کمی چادر خود را بتکان و
بفرست نسیمی که هلاکیم ز گرما
محتاج نگاهیم خودت چاره بفرما
من منتظرم دست به دستاس بگیری
نان پخت کنی تیرگی از ناس بگیری
محشر کنی از خاک هم الماس بگیری
دست همه را با یَدِ عباس بگیری
مدیون توام عاشق گندم شدنم را
در محشر کبریِ شما گم شدنم را