متن شعر در ادامه ی مطلب
هرچند بی تو غصه هست و نیست شادی
از یادت اما باصفاتر نیست یادی
شادی وصلی هست حتما بعد از این که
در سینه ام درد فراقت را نهادی
آقا به یاد صبح موعودت می افتم
با جلوه ی خورشید از هر بامدادی
گستاخی این چند خط درد دلم را
بگذار روی جهل ، روی بی سوادی
هر بار که می خوانمت من حتم دارم
که حرف این آلوده را هم گوش دادی
نام تو را می خوانم و می دانم آقا
هست از سر من این سعادت هم زیادی
تو مهربانی ، تو کریمی ، تو جوادی
باب الحوائج هستی و باب المرادی
ما میهمان خانه ات هستیم امشب
ای مرثیه خوان مصیبت های هادی
من سرمایه ام مهر و ولای حضرت هادی
همه ی هستی من بادا فدای حضرت هادی
به یاد سامرا مرغ دلم پر می کشد زیرا
بود در سر مرا شور و هوای حضرت هادی
به پیش صاحبان تاج ، کِی محتاج می گردد
هر آن کو گشته در عالم گدای حضرت هادی
سرافراز است همچون سرو ، آن آزاده ای کز شوق
نهاده پای خود را جای پای حضرت هادی
تنها امام سامره تنها چه میکنی؟
در کاروان سرای گداها چه میکنی؟
دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور کنیم شأن تورا رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟
گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند
روی سر تو از در و دیوار ریختند
مردِ خدا کجا و این همه تحقیر وای من
بزم شراب و آیه ی تطهیر وای من
هر چند بین ره بدنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد
باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد