متن شعر در ادامه ی مطلب
نگاه بی مَثَلت از تبار خورشید است
ضریحْ گونه چشمت مدار خورشید است
کواکب از جریان تو نور می گیرند
طلوع نور شما تا دیار خورشید است
تو انعکاس جمال امام خورشیدی
شبیه آینه ای که کنار خورشید است
همین که سردی مان رفت و فصل گرما شد
به گوش خویش سرودم که کار خورشید است
قسم به حرمت خاک زمین کرب و بلا
به آن دیار که مه پاره بار خورشید است
جواب کودک خورشید، سر بریدن نیست
جواب نور گلوی سحر، بریدن نیست
همین که دو تایی به میدان رسیدند
رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند
به واللهِ کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
سرش را روی شانه بالا گرفته ست
کسی را به این سر بلندی ندیدند
از این سمت، علی که جلوتر می آمد
از آن سمت، لشگر، عقب می کشیدند
همین که گلوی خودش را نشان داد
تمامی دل ها برایش طپیدند
پدر گردنش کج، پسر گردنش کج
چقدر این دو از هم خجالت کشیدند
لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک
چه راحت گلوی علی را بریدند
عبا گر چه نگذاشت زن ها ببینند
صدای کف و سوت را که شنیدند