ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
و تو را در دو جهان آیینه ی حیرت کرد
در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد
بی سبب نیست که در قلب همه جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
کعبه شد حاجی و شد مست و چه احرامی بست
"پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست"
بی سبب نیست که آرام و قرار همه ای
تو همان صورت ظاهر شدهی فاطمه ای
دو سه روز است جهان دور زمین می چرخد
عالمی حلقه شده دور نگین می چرخد
دلش از شادی دیدار تو پر زد کعبه
نتوانست که در پوست بگنجد کعبه
روح از سوی همه بوسه به بازویت زد
فاطمه بنت اسد شانه به گیسویت زد
شانه زد بنت اسد ، دید که هر رشته ی مو
لا اله ی است که دارد به لبش : الا هو
باز شد کعبه دلش از لب خندان شما
سینه چاکی چه می آید به محبان شما
کعبه یک سنگ نشان بود تو جانش دادی
قلب این سنگ نشان را تو نشانش دادی
ساغر عشق به دست تو فقط می آید
هر که عاشق شده پای تو وسط می آید
ساقیا تا که سر زلف تو را شانه زدند
"دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند"
بین هر حلقه ی مو حلقه ی مستان تواَند
این جماعت همه الله پرستان تواَند
دست نامحرم از آن چین و شکن کوتاه است
سر این رشته فقط وصل به وجه الله است
آن سر رشته گره خورده به جان و دل ما
تا که بستند ، گره وا شده از مشکل ما
چشم وا کردی و نوری ازلی پیدا شد
مثل این فاطمه ، آن فاطمه هم شیدا شد
جامه یک بار به احرام تو بستن بس نیست
جام در راه تو یک بار شکستن بس نیست
حشر ، چون حجر عدی با کفنی چاک خوش است
مست در محشر تو سر زدن از خاک خوش است
حجر، یوسف شد و از چاه درآمد انگار
وسط روز ببین ماه در آمد انگار
باید اینگونه به عشق تو هوایی باشد
وقتی عاشق نوه ی حاتم طایی باشد
قبر یک بار به عشق تو چشیدن کم بود
آخر این کشته ی عاشق پسر حاتم بود
نه به حاتم ، به غلامی درت می نازد
او کریمی است که بیش از دگران می بازد
مثل او کاش شهیدان دمشقت باشیم
چند نوبت همگی کشته ی عشقت باشیم
محو در نقش جهانم ، نجف آبادم کن
پاک کن نقش جهان از دلم آزادم کن