متن شعر در ادامه ی مطلب
امشب سری به خلوت پروانه ها بزن
با یک دل شکسته خدا را صدا بزن
امشب به پای روضه ی یک خواهر شهید
طعنه به غربت دل آیینه ها بزن
با اشک لقمه ای ز سر سفره ی عزا
با نیت تقرب محض و شفا بزن
و بعد در میان عزادارهای عشق
خود را شبیه اهل سماوات جا بزن
وقت عزای حضرت زینب رسیده است
حرف غریب بودن یک تشنه را بزن
با یاد خاطرات خودش خواهری گریست
یاد غمی که گفت کسی بی هوا بزن
تا می زدند طفل یتیم سه ساله را
می گفت عمه بس کن و اصلاً مرا بزن
در لحظه های آخر خود بی قرار بود
زینب دلش گرفته و چشم انتظار بود
می ریخت روی دامن غربت ستاره را
در دست داشت پیرهن پاره پاره را
در ماندن و نماندن خود مانده بود که
انداخت از نفس نفس استخاره را
چیزی نمانده بود پس از غارت حرم
در دست داشت خاطره ی گوشواره را
در زیر آفتاب فقط آه می کشید
پنجاه و چند سال ز سینه شراره را