متن شعر در ادامه ی مطلب
ای مهر و ماه مشتری مهربانیت
وی آسمان اسیر دل آسمانیت
تنها ترین امیر دیار محبتی
زنجیر کینه هم سخن مهربانیت
موسای عشق حضرت باب الحوائجی
موسی ، مسیح ، دل شده یدل ستانیت
کاش این دل رمیده و هرجایی و سیاه
گردد به یک اشاره هوایی و فانیت
درکوه طور صوت خدایی تو بلند
موسی ز هوش رفته از آن "لن ترانی" ات
باب الحوائج همه ی خسته حال ها
از آن به بعد شد لقب جاودانیت
با تو چه کرده طعنه ی دشنام که ای عزیز
گردیده روز مرگ شب شادمانیت
روز و شبت به گوشه زندان یکی شده
طی گشته در هوای جوانت جوانیت
چهره به خاک می نهی و شکر می کنی
حرفی بزن زغصه و درد نهانیت
رقاصه شد به سجده مسلمان ناله ات
شلاق داغ آمده بر هم زبانیت
پر می کشی شکسته به دیدار فاطمه
با دست بسته و بدن ارغوانیت
آمد رضا به غسل وجود شکسته ات
نالید پای جسم نحیف و کمانیت
از گردن شریف تو غل وا نمود و گفت
بابا ، فدای خسته تن استخوانیت
عمری ست اسیر ظالمانم
پر بسته و دور از آشیانم
از بس که ستم رسیده بر من
دیگر به لبم رسیده جانم
با پیکر خسته بال و پر بسته
خواهم زخدا مرگ با قلب شکسته
دیگر نبود ز من نشانی
غیر از تن زار و نیمه جانی
از پیکر من نمانده باقی
جز پوست به روی استخوانی