متن شعر در ادامه ی مطلب
سحر به گوشه ی تاریک ما نمی آید
که شام غمزدگان را صفا نمی آید
اجل نشسته به بالینم و دلم گوید
دگر به دبدن بابا رضا نمی آید
کسی برای عیادت میان کنج قفس
به غیر سندی شاهک چرا نمی آید ؟
به دست او همه شب تازیانه می بینم
اسیر اویم و از او حیا نمی آید