ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نازنین یار ! مرا باز ندیدی ! باشد!
به گمانم که دل از من تو بریدی ! باشد!
بود همواره امیدم که مرا می خواهی
من همانم که نشستم به امیدی ، باشد!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نازنین یار ! مرا باز ندیدی ! باشد!
به گمانم که دل از من تو بریدی ! باشد!
بود همواره امیدم که مرا می خواهی
من همانم که نشستم به امیدی ، باشد!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده ، میبرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چتر را می بندم و روی زمین می ایستم
زیر باران امام اولین می ایستم
اذن می خواهد به ایوان نجف داخل شدن
بین صف پشت سر روح الامین می ایستم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
این روزها پر از تب مولا کجایی ام
اما هنوز کوفه ای از بی وفایی ام
ای زخمی از دورویی من! دوست دارمت
در گیر و دار تیرگی و روشنایی ام