ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند
آسمان تار شد و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند
آسمان تار شد و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذکر مصیبت میکند : الشام الشام
تا یاد غربت میکند : الشام الشام
منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را
یک جا روایت میکند : الشام الشام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجه میزنی
همراه اشک و سوز جگر ضجه میزنی
سجاد خانواده ای و وقت نافله
بر آخرین نماز پدر ضجه میزنی
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
سجاده اش معطرِ با اشک ناب شد
او سید البکاء حسینیه ی خداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد