بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
سجاده اش معطرِ با اشک ناب شد
او سید البکاء حسینیه ی خداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد
صفحه به صفحه ادعیه های صحیفه اش
ناگفته های مرثیه بود و کتاب شد
عمری ز داغ روضه ی سخت تنور سوخت
ذره به ذره یاد لب تشنه آب شد
عکس غروب روز دهم بین چشم او
با عکس آن هلال سر نیزه قاب شد
یادش نمی رود بدن بی سر حسین
یا آن محاسنی که به خونش خضاب شد
رگ های روی حنجر زخمی گواه بود
در بردن سر پدر او شتاب شد
سینه زده برای تنش مثل بادها
وقتی که نوحه خوان تنش آفتاب شد
دیگر لبش به آب خنک! نه نخورد و رفت
او روضه دار دائم طفل رباب شد
خاک فلک به روی سرم که نوشته اند
با دست بسته وارد بزم شراب شد