ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکرلله که همه شیعه ی اثنی عشریم
به گدایی در خانه ی تو مفتخریم
تو ز آن طایفه ای که همه دلدار شدند
ما همان طایفه ی سینه زن در به دریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکرلله که همه شیعه ی اثنی عشریم
به گدایی در خانه ی تو مفتخریم
تو ز آن طایفه ای که همه دلدار شدند
ما همان طایفه ی سینه زن در به دریم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شکست بال و پرش آسمان تکان می خورد
ز درد روی تنش ، رنگ ارغوان می خورد
میان بستر خود او ز درد می پیچید
گره به کار اهالی آسمان می خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تنها امام سامره تنها چه می کنی ؟
در کاروان سرای گداها چه می کنی ؟
دارم برای رنگ تنت گریه می کنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده
در حجره ای که بسته درش محتضر شده
برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد
وقتــی که زهــر بر بدنش کارگر شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به روى خاک غربت سر نهادم یا رسول الله
ز دست دشمنان از پا فتادم یا رسول الله
ز آه آتشین و آب چشم و ناله جانسوز
بساط ظلم را بر باد دادم یا رسول الله
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم هایت فرات دلتنگی
اشک هایت تلاطم غم هاست
حال و روز دل شکسته ی تو
از نگاه غریب تو پیداست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود ؟
طور سینای تجلی مشعلی از نور شد
سینه ی سینای وحدت مشتعل از نار بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من و حال و هوای فاطمیه
زنده هستم برای فاطمیه
روز اول نوشت حضرت حق
نام من را گدای فاطمیه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اصلا نفوذ خطبه ی من بی اثر شده است...
...یا این که گوش مردم این شهر کر شده است؟
دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم
بابا ببین که دختر تو خون جگر شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بگو ز جان بهارم خزان چه می خواهد؟
فراق لعنتی از جانمان چه می خواهد؟
مگر که شوهرت از این جهان چه می خواهد؟
به غیر ماندنت ای نیمه جان چه می خواهد؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اظهار درد دل به زبان آشنا نشد
دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد
آن جا از آن زمان که جدا از تنم شده است
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در وجودش خدا که دید تو را
خنده ای کرد و برگزید تو را
ذات حق بود و مصطفی و علی
یا علی گفت و آفرید تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در را شکستند
با کینه توزی قلب حیدر را شکستند
ای اهل عالم
آیینه ی روی پـیـمـبـر را شکستند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا نفس در سینه دارم یاد زهرا می کنم
خویش را وقف دل ناشاد زهرا میکنم
صاحبش زهراست هر جا که حسینیه بود
پس دل خود را حسین آباد زهرا می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
درد یک سوخته را سوخته ها می فهمند
روضه ی سخت مرا اهل سما می فهمند
نیست وصفی به جهان سخت تر از روضه ی من
سختی وصف غمم را شعرا می فهمند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گریه گره گشای تو هفتاد و پنج روز
رفتن شده بنای تو هفتاد و پنج روز
روح الامین برای تو روضه می آورد
این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم ، تو نیایی سخت است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ابری شده است حال و هوای نگاهتان
بغض غروب می چکد از هر پگاهتان
دلتنگیِ غمی چقدر موج می زند
در اشک های نیمه شبِ گاه گاهتان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غمی میان دل خسته ام شرر دارد
دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است
غربت بی حد او از سفرش معلوم است
کوله بار سفر آخرتش را بسته
از مناجات و نماز سحرش معلوم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است
گویی تمام بسترم آتش گرفته است
تر می کند لبان مرا کودکم ولی
از تشنگی ، لب ترم آتش گرفته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جنگ با زهر چون که تن به تن است
اثرش مستقیم بر بدن است
زهر در واقع اولین اثرش
روی هر فرد ، خشکی دهن است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گنبد ندارد
نام و نشانی بر روی مرقد ندارد
ای گریه کن ها!
سنگ مزار و پرچم گنبد ندارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رسم کریم هاست غم یار می خورند
در عمر خویش غصه ی بسیار می خوردند
راز نگفته دردلشان موج میزند
از دوست زهر و طعنه زاغیار می خورند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امروز اربعین عزیز دو عالم است
یا این که روز دوم ماه محرّم است ؟
یک قافله رسیده که ره توشه اش غم است
یک قافله که قامت بانوی آن خم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کاروان داشت می رسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود ، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید ، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شدم اسیر غمی جانگداز پشت سرت
... و زنده ام به دو نذر و نیاز پشت سرت
یکی به نذر دوباره تو را بغل کردن
و دوم اینکه شوم سرفراز پشت سرت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اول شعر که یا رب بشود خوب تر است
عشق بازی به دل شب بشود خوب تر است
هر کسی در پی وصل است بگویید به او:
با توسل که مقرّب بشود خوب تر است