ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بگو ز جان بهارم خزان چه می خواهد؟
فراق لعنتی از جانمان چه می خواهد؟
مگر که شوهرت از این جهان چه می خواهد؟
به غیر ماندنت ای نیمه جان چه می خواهد؟
هنوز مانده ام این روزها چه زود گذشت
خوشی و خنده ی نه سال ما چه زود گذشت
بنا نداری از این سوز تب رها بشوی؟
برای مدتی از بسترت جدا بشوی؟
قرار نیست در خانه جا به جا بشوی؟
دوباره مادر سرحال بچه ها بشوی؟
به پات اگر که بیفتم چطور می مانی
کنار در که بیفتم چطور میمانی
نمی شود که مرا باز رو به راه کنی
درست مثل گذشته به من نگاه کنی
و کوه درد و غمم را دوباره کاه کنی
حسودهای مرا خوار و رو سیاه کنی
به فکر ریختنم بی ستون تو چه کنم
نمی شود که بمانی بدون تو چه کنم
دو ماه و نیم غمت آتش دلم بود و
دو ماه و نیم فقط گریه حاصلم بود و
دو ماه نیم در خانه قاتلم بود و
دو ماه و نیم مغیره مقابلم بود و
دو ماه و نیم مرا بین کوچه ها دیدند
سلام کردم و جای جواب خندیدند
بلند شو که زمین خوردنم زیاد شده
نرو که دردسر ماندنم زیاد شده
نلرز لرزش دست و تنم زیاد شده
خودت ببین که بمان گفتنم زیاد شده
خدا گواست که مثل تو از جهان سیرم
بدون من بروی زنده زنده می میرم