ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند
بر تو هر کس گریه کرده وقف جنت می کنند
ایهاالهادی گدایان درِ تو تا ابد
بر هزاران حاتم طائی کرامت می کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند
بر تو هر کس گریه کرده وقف جنت می کنند
ایهاالهادی گدایان درِ تو تا ابد
بر هزاران حاتم طائی کرامت می کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی هوا درب خانه ات وا شد
عده ای نانجیب آمده اند
بین سجده ، بدون عمامه
پیِ تو ای غریب آمده اند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خون می چکد ز دیده ی در خون شناورم
در بُهت چشم های گهربار مادرم
سوز عطش به ریشه ی من تیشه می زند
خشکیده شاخه های بلند صنوبرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بالاتری ز مدح و ثنا أیّها النّقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادیّ آل فاطمه یا أیّها النّقی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
شعله با ناله بر آید همه دم از جگرم
جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکل به سرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند
گریه ها باز وقار بصرش را بردند
مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش
به گمانم که ستون سفرش را بردند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من که از هجر مدینه دیده را تر می کنم
می نشینم گوشه ای و یاد مادر می کنم
از مدینه گشته ام تبعید و زندانی شدم
گریه از دوری وادی پیمبر می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته
مادرت را باز در هول و ولا انداخته
کاری از دست طبیبان بر نمی آید غریب !
در کنار بستر تو ، مرگ جا انداخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همراه با زیارت زیبای جامعه
در هر فراز نام تو را ذکر میکنم
"یا إهدنا الصراط"ِ نماز مقربین
در هر نماز نام تو را ذکر میکنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیا که شود باز ببینم وطنم را
آرام کنم سینه ی پر از محنم را
دلتنگ مناجات سحرهای بقیعم
با مادر غمدیده بگویم سخنم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تنها امام سامره تنها چه می کنی ؟
در کاروان سرای گداها چه می کنی ؟
دارم برای رنگ تنت گریه می کنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بالاتر از این هاست لوایی که تو داری
خورشید دمیده ز عبایی که تو داری
از بنده نوازی و عطایی که تو داری
آقای جهان است گدایی که تو داری
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آن دشمنی که بر جگرم نقش غم کشید
جان از تنم به حربه ی زهر ستم کشید
ابنُ الرضایم و ز رضا ارث برده ام
زهر جفا مرا به همان پیچ و خم کشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده
در حجره ای که بسته درش محتضر شده
برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد
وقتــی که زهــر بر بدنش کارگر شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای در سپهر مجد و شرف ، رویت آفتاب
در بزم ما بتاب و رخ از دوستان متاب
از پا فتاده ایم ، ز رحمت تو دست گیر
ما را که دل ز آتش داغت بود کباب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به روى خاک غربت سر نهادم یا رسول الله
ز دست دشمنان از پا فتادم یا رسول الله
ز آه آتشین و آب چشم و ناله جانسوز
بساط ظلم را بر باد دادم یا رسول الله
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم هایت فرات دلتنگی
اشک هایت تلاطم غم هاست
حال و روز دل شکسته ی تو
از نگاه غریب تو پیداست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سلام ام ابیها ، منم ، گدای شما
تمام بود و نبود جهان فدای شما
سلام حامیِ حیدر ، سلام جان علی
سلام مادرِ مظلوم شیعیان علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست دستاس تو نان داد همه دنیا را
کرمش برد پی شغل گدایی ما را
قرص خورشید همان نان سر سفره ت بود
رفت تا پر کند از گندم تو بالا را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند
سند تیر به اصغر زدن امضا کردند !
بعد پیغمبر اسلام چه ها کرد امت
که دو تا قامت محبوبه ی یکتا کردند !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش
کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید
بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه چون پروانه ام کز سوز غم بال و پرم سوزد
من آن شمعم که از شب تا سحر پا تا سرم سوزد
همان بهتر نگردد هیچ کس نزدیک این بستر
که دانم هر کسى آید کنار بسترم ، سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
علی که آینه ی روشن خدای تو بود
همیشه آینه اش روی حق نمای تو بود
حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است
که هر چه کرد خدا خلق ، از برای تو بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می شد ؟ گر مرا با غربت خود آشنا می کرد
چه میشد سفره اش گر ، گل برای غنچه وا می کرد
چرا می کرد دور از چار طفلش بستر خود را
گل از چه خویش را از غنچه های خود جدا می کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بُرد در شب تا نبیند بی نقاب
ماه نورانی تر از خود ، آفتاب
بُرد در شب پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب ، نام شب شد ننگ شب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه ها بگذاشتند
هفت تن ، دنبال یک پیکر ، روان
وز پی آن هفت تن ، هفت آسمان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه غم گر هر کسی از من به جز غم رو بگرداند
مبادا از سرم رو کاسه ی زانو بگرداند
رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم
به بستر ، او مرا زین سوی ، بر آن سو بگرداند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای شمع سینه سوخته ی انجمن علی
تقدیر توست سوختن و ساختن ، علی
ای رهبری که منزوی ات کرده جهل خلق
ای آشنای درد ، غریب وطن علی