ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه ها بگذاشتند
هفت تن ، دنبال یک پیکر ، روان
وز پی آن هفت تن ، هفت آسمان
این طرف ، خیل رُسُل دنبال او
آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه ، مهر ورز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراهشان
مشعل سوزان شان از آهشان
ابرها گریند بر حال علی
می رود در خاک آمال علی
چشم ، نور از دست داده ، پا ، رمق
اشک ، بر مهتاب رویش ، چون شفق
دل ، همه فریاد و لب ، خاموش داشت
مُردهای تابوت ، روی دوش داشت
آه سرد و بغض پنهان در گلوی
بود با آن عدّه ، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان ، آهسته تر
می برید اسرار را ، سر بسته تر
این تنِ آزرده باشد جان من
جان فدایش ، او شده قربان من
همرهان ، این لیله ی قدر من است
من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل ، شده گلفام تر
هستی ام را می برید ، آرام تر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ ، پُر کوکب ترست
بعد از امشب روزم از شب ، شب ترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان ، همراه او خاکم کنید