ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سلام ام ابیها ، منم ، گدای شما
تمام بود و نبود جهان فدای شما
سلام حامیِ حیدر ، سلام جان علی
سلام مادرِ مظلوم شیعیان علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست دستاس تو نان داد همه دنیا را
کرمش برد پی شغل گدایی ما را
قرص خورشید همان نان سر سفره ت بود
رفت تا پر کند از گندم تو بالا را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند
سند تیر به اصغر زدن امضا کردند !
بعد پیغمبر اسلام چه ها کرد امت
که دو تا قامت محبوبه ی یکتا کردند !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش
کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید
بود چشمش به در تا کی اجل آید به دیدارش
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه چون پروانه ام کز سوز غم بال و پرم سوزد
من آن شمعم که از شب تا سحر پا تا سرم سوزد
همان بهتر نگردد هیچ کس نزدیک این بستر
که دانم هر کسى آید کنار بسترم ، سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
علی که آینه ی روشن خدای تو بود
همیشه آینه اش روی حق نمای تو بود
حدیث قدسی «لولاک» معتبر سندی است
که هر چه کرد خدا خلق ، از برای تو بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه می شد ؟ گر مرا با غربت خود آشنا می کرد
چه میشد سفره اش گر ، گل برای غنچه وا می کرد
چرا می کرد دور از چار طفلش بستر خود را
گل از چه خویش را از غنچه های خود جدا می کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بُرد در شب تا نبیند بی نقاب
ماه نورانی تر از خود ، آفتاب
بُرد در شب پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب ، نام شب شد ننگ شب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نیمه شب تابوت را برداشتند
بار غم بر شانه ها بگذاشتند
هفت تن ، دنبال یک پیکر ، روان
وز پی آن هفت تن ، هفت آسمان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چه غم گر هر کسی از من به جز غم رو بگرداند
مبادا از سرم رو کاسه ی زانو بگرداند
رهین منّت دردم که بنشسته به پهلویم
به بستر ، او مرا زین سوی ، بر آن سو بگرداند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای شمع سینه سوخته ی انجمن علی
تقدیر توست سوختن و ساختن ، علی
ای رهبری که منزوی ات کرده جهل خلق
ای آشنای درد ، غریب وطن علی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک گل نصیبم از دو لب غنچه فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن
ای آفتاب خانه ی حیدر مکن غروب
این سایه را تو بر سر من مستدام کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل ، بر من و جوانی من گریه می کند
بلبل به خسته جانی من گریه می کند
از بس که هست غم به دلم ، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا علی ماهش به سوی قبر بُرد
ماه ، رخ از شرم ، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نورها ، از پرتو روبند توست
آفتاب خانه ام ، لبخند توست
دید شرح حال او ناگفتنی ست
ای زبانم لال ، زهرا رفتنی ست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی تو کبوتر دلم به سینه پر نمی زند
کسی به خانه ی علی حلقه به در نمی زند
فاطمه جان حسین تو بی تو غذا نمی خورد
حسن ز دوری رخت خنده دگر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چنان ز نای دل فاطمه فغان برخاست
که جای جای مدینه به الامان برخاست
شکست شهپر جبریل از شکستن پهلو
که دود آه ملائک در آسمان برخاست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند
به اهل بیت رسول خدا بلا دادند
مدینه مزد رسالت به نقد پردازد
اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر
تو بهترین سخن جاودانه ای مادر
یگانگی ست از خدا و می گویم
پس از خدای یگانه ، یگانه ای مادر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بوسه گاه قدسیان را خصم کافر سوخته
بیت ناموس الهی ز آتش در سوخته
آتشی افروخته از بغض و کین ، نمرودیان
کز شرارش قلب پر داغ پیغمبر سوخته
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از غم فرقت زهرا دل حیدر سوزد
یا که در نه فلک از خیل ملک ، پر سوزد
اهرمن آتش کین زد به در خانه ی وحی
که هنوز عالمی از آتش آن در ، سوزد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم
هم چو طفلان دگر ، در خانه مادر داشتیم
جدِ ما ، پیغمبر از ما چهره پنهان کرد و باز
یادگاری هم چو زهرا از پیمبر داشتیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفتی و غمت سوخت دل پر محنم را
مرگ تو خزان کرد بهار چمنم را
ای شمع فروزان دل و انجمن من
خاموشی تو کرد خموش انجمنم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز غم کسی به خانه ی من سر نمی زند
این جا که مرغ شوق دگر پر نمی زند
در شهر خود غریبم و با درد آشنا
در خانه ی غریب کسی سر نمی زند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دخت رسول و این همه خونین جگر چرا ؟!
فلک نجات و غرقه به موج خطر چرا ؟!
نه سال خانه داری و صد سال رنج و غم
یک مادر جوان و خمیده کمر چرا ؟!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بعد از پدر ، مصیبت بسیار دیده ام
یا رب ! تو آگهی که چه آزار دیده ام !
مردم اگر حدیث غریبی شنیده اند
من خویش ، این بلای گران بار دیده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر دیده ام ، که موج زند قطره هاى اشک
اى کاش بوده جلوه ی رویت به جاى اشک !
بعد از غروب ماه رخت ، خانه ام پدر !
ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشک
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند ، ترا پرده دار
اُمِّ اَب و بضعه ى خیر الانام
مادر دو رهبر صلح و قیام